جملات کوتاه عاشقانه
این وبسایت در حال بروز رسانی می باشد . جهت مشاهده عکس ها ، اس ام اس و مطالب عاشقانه از وبسایت زیر بازدید فرمائید
مرغ معما
دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.
نیست ھم آھنگ او صدایی، رنگی.
چون من در این دیار ، تنھا. تنھاست.
گرچه درونش ھمیشه پر زھیایوست،
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش.
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف ،
بام و در این سرای می رود از ھوش.
راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا،
قالب خاموش او صدایی گویاست.
می گذرد لحظه ھا به چشمش بیدار،
پیکر او لیک سایه - روشن رویاست.
رسته ز بالا و پست بال و پر او.
زندگی دور مانده: موج سرابی.
سایه اش افسرده بر درازی دیوار.
پرده دیوار و سایه : پرده خوابی.
خیره نگاھش به طرح ھای خیالی.
آنچه در آن چشم ھاست نقش ھوس نیست.
دارد خاموشی اش چو با من پیوند،
چشم نھانش به راه صحبت کس نیست.
ره به درون می برد حکایت این مرغ:
آنچه نیاید به دل، خیال فریب است.
دارد با شھرھای گمشده پیوند:
مرغ معما در این دیار غریب است.
روشن شب
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه ھای دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده می لغزد درون گور.
دیرگاھی ماند اجاقم سرد
و چراغم بی نصیب از نور.
خواب دربان را به راھی برد.
بی صدا آمد کسی از در،
در سیاھی آتشی افروخت .
بی خبر اما
که نگاھی در تماشا سوخت.
گرچه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب،
لیک می بینم ز روزن ھای خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب.
سهراب سپهری کتاب رنگ مرگ